حسین منحسین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 40 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
مامان مریممامان مریم، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

حسین زیباترین لبخند خدا

2ماهگی پسرم

پسر خوشکلم دوماهه شده میتونه صدامون را تشخیص بده وقتی باهاش حرف میزنیم از هیجان دست وپاش را به سرعت حرکت میده وازهمه بهتر برامون میخنده ...
24 خرداد 1393

ختنه پسری

بعداز 40 روزگی تصمیم گرفتیم تو را ختنه کنیم بابایی چون طاقت گریه ودرد تورا نداشت نوبت دکتر را زمانی زد که خودش نباشه برای همین در 42 روزگی عزیزوباباومامان جون وخاله لیلا تورا بردند مطب دکتر وبه من اجازه ندادند که باهاشون برم این جور که تعریف کردند آمپول بی حسی را که بهت زدند یه کم گریه کرده بودی وخوابت برده بود بعداز اتمام کار عمو حسین من را برد دم در مطب ولی من نرفتم تو ومنتظر شدم تا تو را آوردند مثل همیشه آقایی کردی وپسر خوبی بودی واتفاقا اون شب را به خوبی پشت سر گذاشتی. حسین وعزیز مامان جون بابا وآقایون دکتر ...
24 خرداد 1393

40روزگی

پسر گلم چهل روزگیت مبارک . حسین عزیزم این چهل روز باهر سختی وآسونی گذشت تو خیلی خوب بودی مامان را اذیت نکردی  تقریبا همه برای دیدنت اومدند فامیل.همسایه ها .دوستای بابا.دوستای مامان .به غیر از یکی از عزیزترین  دوست مامان  که خیلی دوست داشتم تو را  روزهای اول ببینه ولی نیومد علتش را نمیدونم شاید من دیگه تو قلبش جایی ندارم وگرنه حتما با اومدنش من را خوشحال میکرد ان شاالله یه روزی وقتی بزرگ شدی بهش بگو که خاله جون من ومامانم خیلی دوست داریم وهمیشه تو دلمون جا داری. .خلاصه همه برات کادو آوردند دست همشون درد نکنه. مامان جون وعزیز برای چهل روزگی تورا حمام بردند وتو بعدازحمام کردن  حسابی خوابت برده . ...
24 خرداد 1393

1ماهگی پسرم

یک ماهه شدن پسر گلم مبارک . در آستانه یک ماهه شدن بودی که صورتت به شدت قرمز شد وشروع به پوست ریختن کرد بردیمت دکتر وگفت به خاطر بوسیدن اینطور شدی و برات پماد داد که به صورتت بمالیم ونگذاریم کسی بوست کن تا اون صورت نازت خوب بشه. ...
24 خرداد 1393

مراسم نامگذاری

روز هشتم عمو محمدعلی اومد خونمون وتوی گوشت اذان گفت اون لحظه بیدار بودی و اصلا تکون نمیخوردی وبه صدای اذان گوش میدادی وبعداز اون در گوش راستت اسم زیبای حسین وردر گوش چپت اسم  مبارک علی اصغر را خوند.(مبارک باشه عزیزمامان ان شاالله همیشه امام حسین وفرزندش یارویاورت باشند.) بعداز مراسم اسمگذاری در حین لباس عوض کردن متوجه شدیم که نافت افتاده وگیره نافت نیست مامان جون همش میخندید ودنبال گیره میگشت تا اینکه از زیر لباسات پیداش کرد. این اتنظار هم به سر آمد.
19 خرداد 1393