حسین منحسین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 40 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
مامان مریممامان مریم، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

حسین زیباترین لبخند خدا

3 روزگی پسرم

روز سوم که شد عزیز ومامان جون برای نمونه تیروئید تو را بردند مرکز بهداشت واونجا از پاشنه ی  پات خون گرفتند تو خیلی مرد بودی واصلا گریه نکردی . اون روز  یه کم صورتت زرد شده بود به همین دلیل  بعداز ظهر که شد عزیز وخاله لیلا وبابایی  برای چکاپ تو را پیش متخصص اطفال بردند ومن با اونا نرفتم  . دکتر تشخیص دادن که تو زردی داری وباید 48 ساعت  تو خونه در دستگاه باشی .وقتی من این خبر راشنیدم خیلی ناراحت شدم وزدم زیر گریه نمیتونستم تحمل کنم که چشمهای نازت را ببندند وتو را داخل دستگاه بگذارند .خلاصه همه دلداریم میدادند ولی من آروم نمیشدم تا اینکه تو را لخت کردیم وچشمات را هم بستیم وداخل دستگاه گذاشتیم.من همه مسایل را رعا...
19 خرداد 1393

پایان انتظار

بعداز چیدن سیسمونی چشم انتظاری ما برای اومدنت بیشتر شده بود تا اینکه نوبت دکتر رسید وبهم گفت که برای تعیین وقت اصلی باید دوهفته دیگه بیای ما تاریخ شنبه 21مرداد رفتیم مطب اون روز خانم دکتر نبود وماما روزهای دوشنبه وچهارشنبه را برام نوبت داد وگفت برای تعیین وقت اصلی فردا زنگ بزن یکشنبه که شد من وبابایی بدون زنگ زدن رفتیم مطب وماما گفت دکتر به خاطر سفر کاری فردا را بهت نوبت داده سریع برگشتیم خونه یه سری کار که داشتم انجام دادم وتنهاغذایی که تونستم بخورم نون وپنیروهندونه بود وبعد هم باکمک عزیزومامان جون وخاله لیلا ساکت رابستیم وچندتا عکس هم گرفتیم.اون شب تاصبح خوابم نمیبرد سحر که شد سحری بابا را آماده کردم وشروع کردم به قرآن خوندن .ساعت هفت که ش...
18 خرداد 1393

سیسمونی

آخرای ماه هشتم بود که سیسمونی پسرم آماده شد وبه سلامتی چیدیم واز فامیل دعوت کردیم که بیایند ببینند دست گل مامان جون درد نکنه که واقعا سنگ تموم گذاشته بود. عکسهای سیسمونی پسرم ...
17 خرداد 1393

نی نی بلا

ماه هفتم برای چکاپ رفته بودیم که دگتر گفت احتمال زایمان زودرس داری وباید کمتر فعالیت بکنی (آخه مامان خیلی پیاده روی داشتم )وبرام یه سونو سه بعدی نوشت . زمانی که برای سونو رفتیم هر دومون ترس داشتیم ولی بابایی اصلا به روی خودش نمی آورد وهمش میگفت سلامتی دست خداست  بالاخره نوبتم شد ومن وبابایی تورا دیدیم ولی تو خیلی بلا بودی وهر دودستت رابالا برده بودی وصورتت زیاد مشخص نبود دکتر همش میگفت پسرتون خوشکله به دماغ چاقش نگاه نکنید از الان هم خیلی زرنگه نمیذاره کسی ببینتش .   (خدایا شکرت به خاطرسالم بودن پسرم انشاالله همه از جمله نینی ها سالم باشند) ...
16 خرداد 1393

ماه پنجم وششم

بعدازتعیین جنسیت برای خرید سیسمونی اماده شدیم مامان جون دوست داشت سیسمونیت زود آماده بشه تعدادی از لباسات را خرید وبه خاطر کمر دردی که داشت بقیه خرید را به عهده خودمون گذاشت وگفت هرچی که دوست دارید بخرید من وبابا هم شروع به خریدن کردیم وهرچیز خوشکلی که میدیدیم برات میخریدیم.
16 خرداد 1393

نی نی من پسره

آخرای ماه پنجم بود که دکتر تشخیص دادند که من یه پسر کوچولوی شیطون تو شکم دارم که قراره دومین مرد زندگیم بشه (خدایا داده ات را شکر) من وبابا همیشه میگفتیم اگه بچمون پسر شد اسمش را حسین واگه دختر شد زینب یا زهرا میگذاریم .برای همین ما اسم پسر گلمون را حسین انتخاب کردیم تا همیشه امام حسین را سر لوحه زندگیش قرار بدهد(السلام علیک یا ابا عبدلله) از اون موقع خیلی ها با اسمت مخالفت کردند وبه خاطر عمو حسین میگفتند اسم دیگه ای انتخاب کنیم یا اسمهای همراه با حسین بگذاریم ولی فقط دوست داشتیم که اسمت حسین تنها باشه وخواستمون را عملی کردیم . تازه عمو حسین از اینکه اسم خودش وبچه برادرش یکی باشه افتخار میکرد وکلی خوشحال بود.
16 خرداد 1393