ختنه پسری
بعداز 40 روزگی تصمیم گرفتیم تو را ختنه کنیم بابایی چون طاقت گریه ودرد تورا نداشت نوبت دکتر را زمانی زد که خودش نباشه برای همین در 42 روزگی عزیزوباباومامان جون وخاله لیلا تورا بردند مطب دکتر وبه من اجازه ندادند که باهاشون برم این جور که تعریف کردند آمپول بی حسی را که بهت زدند یه کم گریه کرده بودی وخوابت برده بود بعداز اتمام کار عمو حسین من را برد دم در مطب ولی من نرفتم تو ومنتظر شدم تا تو را آوردند مثل همیشه آقایی کردی وپسر خوبی بودی واتفاقا اون شب را به خوبی پشت سر گذاشتی.
حسین وعزیزمامان جونبابا وآقایون دکتر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی