29ماهگی پسرم
سلام میوه دلم ،زندگی مامان ،
حسین جون خوش به حالت که برای خودت چه دنیایی داری ،میتونی با دوتا اسباب بازی یا یک خودکار ساعتها خودت را مشغول کنی بدون هیچ دغدغه ای ،عزیزم از این لحظات نهایت استفاده راببر که برگشت ناپذیرند .
عشق من از صبح که بیدار میشی شروع به بازی کردن میکنی تا ظهر که یه کم میخوابی ودوباره بیدار که میشی همین جور در حال بازی وجست وخیزی ،یه لحظه هم آروم وقرار نداری ،شبها از طرز خوابیدنت معلومه که چقدر خسته ای ،هنوز هم تعزیه خوندن را دوست داری وتمام نسخه تعزیه علی اکبر را با اون زبون شیرینت میخونی با اینکه سی دی تعزیه را ازت پنهان کرده ایم ولی تو همچنان علاقه مندی .
شبها موقع خواب که میشه ازم میخوای که برات قصه بگم ،بهت که میگم چه قصه ای دوست داری میگی قصه اشبر،اصخر ،عمو حسین ،موتار ،عباس ،شمر وششیر که ترجمه اش میشه (قصه حضرت علی اکبر ،علی اصغر ،امام حسین ،مختار ،شمر وشمشیر )منم برات همش را میگم خیلی لذت میبری ،فدات بشم عزیزم که از الان اینقدر عاشق امام حسینی .
تازگیها یاد گرفتی وقتی یه کار اشتباهی میکنی میگی طویی نیست یعنی طوری نیست ،یه جوری موقع حرف زدن سرت را تکون میدی که از ذوقم دلم میخواد گازت بگیرم.
حسین جونم یه اتفاق خیلی قشنگی که برام پیش اومد این بود که بالاخره خاله جون یعنی یکی از عزیزترین دوستای مامان که خیلی دوستش دارم ولی یه کم نسبت به مامان بی وفا شده بود برای دیدن تو به خونمون اومد تو از اومدنشون خیلی خوشحال شدی ومن هم از خوشحالی تو دلم غوغا بود ولی به روی خودم نمی آوردم دست خودم نبود آخه خاله یه مدت مامانی را از یاد برده بود ولی با این وجود هفده .دی. نودوسه یه روز به یاد موندنی شد که امیدوارم همیشه از این اتفاقهای خوب پیش بیاد.
حسین با لباسهای محلی آجی نگار