شیرخوارگان حسینی
پسر گلم سه ماه ونیمه شدنت مصادف بود با روز حضرت علی اصغر .عمه مامان برات لباس سبز دوخت ومامان جون وعزیز نیت کردند که تورا روز تاسوعاببرند تعزیه واون جا علی اصغرت کنند .
روز همایش شیرخوارگان من وعزیز وخاله لیلا تو را بردیم مصلی نماز جمعه . اونجا از خدا خواستم که تو را به عنوان یکی از سربازان حضرت علی اصغر از من بپذیره .انشاالله
از قضا روز تاسوعا هوا بارونی بود وتعزیه توی خیابون که هرسال برگزار میشد به خاطر هوا برگزار نشد مامان جون وعزیز خیلی ناراحت بودند از شدت ناراحتی عزیز شب خواب دید که یه نفر بهش گفته که اینقدر ناراحت نباش ومن خودم حسین را علی اصغر میکنم وبراش تعزیه میخونم صبح که شد یکی از همسایه ها گفت که به خاطر هوا تعزیه تو حسینیه برپاشده چون اونجا سقف داره مامان جون وعزیز خیلی خوشحال شدند وفورا تورا آماده کردندوبردند اونجا .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی