حسین منحسین من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
مامان مریممامان مریم، تا این لحظه: 35 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

حسین زیباترین لبخند خدا

ازشیر‌ گرفتن حسین

1393/8/20 15:56
نویسنده : مامان مریم
373 بازدید
اشتراک گذاری

تو را از شیر میگیرند تا بوی کودکیت را از یاد ببری...واین اولین تجربه انسان است برای از دست دادن چیزی که دوستش میدارد.....

سلام عزیز دلم ،هستی مامان  بعداز گذشت دوسه روز از برگشتمون از مشهد تصمیم گرفتم که تو را از شیر بگیرم البته بابایی خیلی اصرار میکرد چون مامانی یکم ضعیف شده بودم وکم قوت وگرنه اگه دست خودم بود حالا حالاها ادامه میدادم ،چون وقتی بهت شیر میدادم خیلی آرامش میگرفتم .

یکشنبه سیزده آبان بود مصادف با عید قربان ساعت هشت ونیم که شد آخرین شیر را بهت دادم بغض کرده بودم حسابی بابایی هم چندتا عکس گرفت که یادگاری برامون بمونه ،من اصلا نگاهت نمیکردم شیرت را خوردی ورفتی پایین پیش عزیز ،من از تلخک استفاده کردم وبعد از دوساعتی اومدم پایین،نزدیکای ظهر اومدی سراغم منم خوابوندمت تو دلم اولش خوردی ولی یکدفعه مزه کردی ودیدی تلخه،بلند شدی گفتی تلخه ورفتی سرگرم بازی شدی ،ظهر که خواستی بخوابی اومدی دوباره مزه کردی و دیدی همون جوره ،یکم کنارم بازی کردی وخسته که شدی کنارم خوابت برد .

بعداز ظهر هم رفتی خونه مامان جون تا ساعت نه شب اونجا بودی بعدکه اومدی گریه کردی ومیگفتی بده منم رفتم وچسب زخم زدم  وقتی دیدی یکم گریه کردی  یه جوری سرگرم بازیت شدی.

ولی موقع خواب خیلی گریه کردی بمیرم برات مامان به هیچی راضی نمیشدی همش میگفتی دتر (یعنی دکتر برو)،گرص(قرص)بخور ،مال منه خوبه ،مریض نیست ،یه دوساعتی همین جور گریه میکردی تا بالاخره خسته شدی وسرت را گذاشتی روش وخوابیدی ،خلاصه چهار شب این جور بودی روزها خوب بودی ولی شبا گریه میکردی ودوشبی هم با ماشین خوابوندیمت که اذیت نشی .مامان برات بمیره اذیت شدی من هرشب وقتی میخوابیدی برات توی تاریکی گریه میکردم ،چند روزی بغض سنگینی گلوی من وتو را گرفته بود حتی تو از غصه یکم تب کردی ولی بخیر گذشت ،

خدا را شکر  که زود گذشت میدونم مامان برای تو خیلی سخت بود ولی نمیشه کاری کرد ولی عزیزم بهترین کسی که بهمون کمک کرد همون کسی بود که بهت چنین رزق وروزی با ارزشی را داد من چندتا از آیات از شیر گرفتن را برات نوشتم وتوی گردنت انداختم همین آیات قرآن به تو آرامش میداد  .

خداوند را سپاس که من را لایق مادر شدن دانست تا من ازشیره وجودم به تو بچشانم این زیباترین حس دنیاست.

روز اول که  بدون شیر خوردن خوابت برد

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

ارمیتا
12 آذر 93 8:47
تولدت مبارک