11ماهگی پسرم
دردونه مامان دیگه داره به یک سالگیت نزدیک میشیم .زمان میگذره وتو هرروز بزرگ وبزرگتر میشی برات بگم ازاین روزها که واقعا شیرین شده ای کارهای زیادی یاد گرفته ای همش دوست داری ددر بری وقتی کسی بره بیرون اینقدرجیغ میزنی که مجبور میشند تورا با خودشون ببرند .به صورت چهارپا از پله ها بالا میری .کلمه دایی وعزیز را یادگرفته ای ومیگی (دای دای -عجیج)وهمچنین صدای چندتا از حیوانات را بلدی .چندتا از اعضای بدنت را هم میشناسی .واز بازی کلاغ پر هم خیلی خوشت میاد.وبالاخره اولین قدم تو در این ماه بود یه چند روزی بود که همش میخواستی قدم برداری ولی انگار میترسیدی یه شب کفشات را پات کردم یه قدم باهاش رفتی تا اینکه روز بعد گذاشتمت خونه مامان جون که یکدفعه مامان جون اومد وگفت که امروز حسین از کنار تخت چار پنج قدم برداشت من اینقدر ذوق زده شده بودم وهمش میگذاشتمت کنار دیوار ودستت را رها میکردم تا راه بری اولش لجبازی میکردی ولی بعد دیگه خودت انجام میدادی .خیلی جالب راه میری دوتا دستت را میبری بالا وشکمت را میدی جلو وروی پنجه پا راه میری .وبه محض افتادن میری کنار دیوار یا از کسی کمک میخوای که دوباره بلندت کنند .بیش از دوسه روز هم طول نکشید که خودت تونستی تنهایی از روی زمین بلند بشی .آفرین پسر گلم