18ماهگی پسرم
نفس مامان هجده ماهگیت مبارک با بابایی بردیمت مرکز بهداشت و واکسنت را زدیم بمیرم برات این دفعه خیلی درد داشتی ونمیتونستی راه بری و میگفتی درد درد ولی خدا را شکر بعد از چند روز خوب شدی .
خیلی پسر کنجکاوی شده ای همین جور تمام وسایل کابینتها را میریزی بیرون ،لباسهای کمد را پخش میکنی
تازگیها به نقاشی علاقه مند شده ای وهرجا خودکار یا مداد میبینی فورا برمیداری وروی دیوارها خط میکشی اصلا کاغذ دوست نداری وفقط دیوار ،منم کارم در اومده مرتب باید دستمال دستم باشه وخراب کاریهات را پاک کنم .ناگفته نمونه که من وبابایی هم به درخواست تو باید نقاشی کنیم چون همش میگی جی جی (جوجه)،گل.به خودکار هم میگی گوگار.
از اتفاقات دیگه این ماهگردت ای بود که برای عکس دفترچه بیمت بردیمت عکاسی هرچی آقاهه گفت یه کم لبخند بزن اصلا نخندیدی وهمش با غرور نگاه میکردی ویواشکی زیر چشمی با ما میخندیدی فدای پسر گلم بشم.
اینم از نقاشیهات