حسین منحسین من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
مامان مریممامان مریم، تا این لحظه: 35 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

حسین زیباترین لبخند خدا

6ماهگی پسرم

عزیز دلم شش ماه از با ما بودن گذشت تواین مدت واقعا پسر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی .واکسن شش ماهگیت هم زدیم ومثل دفعه های قبل یه کم تب کردی ودرد داشتی ولی به خوبی گذشت .خدا را شکر میکنم به خاطر نعمتی چون تو. الان کاملا مستقل میشینی خودت اسباب بازیات را از روی زمین برمیداری .میتونی دست دستی کنی .وبرای اولین بار گذاشتیمت تو روروئک خیلی دوست داشتی  وخیلی تلاش میکنی که حرکتش بدی ولی هنوز نمیتونی. ...
31 خرداد 1393

5ماهگی پسرم

کوچولوی مامان داری روز به روز بزرگتر میشی ودوست داشتنی تر از پنج ماهگی اولین غذای کمکی را بهت دادم .توی قابلمه کوچیکت برات فرنی درست کردم وبه اندازه یک قاشق مربا خوری بهت دادم وتو هم استقبال خوبی کردی .وبه ترتیب طبق برنامه غذایی حریره بادام وسوپ وبقیه ... بعضی روزها خوب غذا میخوردی ولی بعضی روزها نه . پنج ماه ونیم که بودی اطرافت بالش میگذاشتیم وتو میتونستی بشینی. ...
31 خرداد 1393

اولین سرماخوردگی

جوجوی مامان وقتی چهارماه ونیمت بود اولین سرماخوردگی را گرفتی .روز چهلم امام حسین بود وما طبق هرسال خونمون مراسم دعا داشتیم ازخواب که بیدار شدی دیدم چشمات قرمز شده وزیاد سرحال نیستی بعداز ظهر که شد بردیمت دکتر وایشون تشخیص سرماخوردگی دادند وبرات یه سری دارو داد اون شب خوب بودی ولی فرداش که شد تب کردی من خیلی ترسیده بودم خیلی بیقرار شدی اون روز تعطیل هم بود برای همین بردیمت بیمارستان کودکان وگفت تا سه روز تب میکنی .شب که شد حالت بدتر شد بینیت گرفته بود نمیتونستی نفس بکشی شیر نمیخوردی با قاشق بهت شیر میدادیم اصلا نمیخوابیدی همه به خاطر تو بیدار بودیم من خیلی برات گریه میکردم فقط باید بغلت میکردیم وراه میرفتیم تا آروم بشی خلاصه خیلی بد بود صبح ک...
27 خرداد 1393

واکسن 4ماهگی

اولین روز چهارماهگی با عزیز بردیمت مرکز بهداشت تا واکسنت را بزنیم قدو وزنت خوب بود وبرای تزریق واکسن این دفعه خودم اومدم پاهات را گرفتم یه کم دردت گرفت وگریه کردی .ولی خداراشکر اصلا تب نکردی .خدایا به خاطر این پسر گلی که بهم دادی ازت ممنونم.   ...
27 خرداد 1393

4ماهگی پسرم

4ماهگیت مبارک پسرم عزیزدلم هر روز داره بزرگتر ودوست داشتنی تر میشه میتونه وارونه بخوابه وسر وپاهاش را بالا بگیره  وغلط بزنه . اولین شب یلدات تو چهار ماهگیت بود بابایی به خاطر تو خونه عزیز کرسی گذاشت وکلی خوش گذشت عکسهای زیادی گرفتیم ولی بیشتر دسته جمعی بود ونشد که تو وبلاگت بگذارم . ...
27 خرداد 1393

شیرخوارگان حسینی

پسر گلم سه ماه ونیمه شدنت مصادف بود با روز حضرت علی اصغر .عمه مامان برات لباس سبز دوخت ومامان جون  وعزیز نیت کردند که تورا روز تاسوعاببرند تعزیه واون جا علی اصغرت کنند . روز همایش شیرخوارگان  من وعزیز وخاله لیلا تو را بردیم مصلی نماز جمعه . اونجا از خدا خواستم که تو را به عنوان یکی از سربازان  حضرت علی اصغر از من بپذیره .انشاالله از قضا روز تاسوعا هوا بارونی بود وتعزیه توی خیابون که هرسال برگزار میشد به خاطر هوا برگزار نشد مامان جون وعزیز خیلی ناراحت بودند از شدت ناراحتی عزیز شب خواب دید که یه نفر بهش گفته که اینقدر ناراحت نباش ومن خودم حسین را علی اصغر میکنم وبراش تعزیه میخونم صبح که شد یکی از همسایه ها گفت که به خاطر ه...
26 خرداد 1393

3 ماهگی پسرم

سه ماهگیت مبارک حسین جون من هرروز داره بزرگتر میشه وشیرین تر به قدری که دل مامان وباباش رابرده .میتونه بلند بخنده و از خودش صداهایی در میاره وقتی بهش چیزی نشون میدم باسرعت ودودستی ازم میگیره وپسرکم داره کم کم کچل میشه هروز روی بالشی که میخوابه پراز مو میشه .وجالبتر ازهمه موقعی که شیر میخوای صدای نچ نچ در میاری این کارت خیلی شیرینه همه دوست دارند ...
26 خرداد 1393

واکسن 2ماهگی

از چند روز قبل از واکسن زدنت همش دلشوره داشتم چون از تب کردنت میترسیدم تا اینکه بالاخره زمانش رسید قبل از رفتن بهت قطره استامینوفن دادم وقتی رسیدیم چکاپت کردن که خدار راشکر وزن وقد ودورسرت خوب بود وبعد رفتیم برای تزریق واکسن .عزیزنگذاشت من پیشت بیام و خودش پاهات را گرفت وقتی آمپول را زد یه دفعه صدات بلند شد وبه شدت گریه کردی .از صدای گریه تو قلبم به درد اومد .مامان برات بمیره که دردت اومد. وقتی رسیدیم خونه من وبابایی برات حوله گرم گذاشتیم وهمش تبت را چک میکردیم نزدیکای بعداز ظهر تبت بیشتر شد ولی قابل کنترل بود ولی درد داشتی .اون شب تا صبح نخوابیدم وفقط بالای سرت نشسته بودم ولی خداراشکر همه چیز به خوبی تموم شد. ...
24 خرداد 1393

2ماهگی پسرم

پسر خوشکلم دوماهه شده میتونه صدامون را تشخیص بده وقتی باهاش حرف میزنیم از هیجان دست وپاش را به سرعت حرکت میده وازهمه بهتر برامون میخنده ...
24 خرداد 1393