حسین منحسین من، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
بابا احمدبابا احمد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
مامان مریممامان مریم، تا این لحظه: 35 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

حسین زیباترین لبخند خدا

سیسمونی

آخرای ماه هشتم بود که سیسمونی پسرم آماده شد وبه سلامتی چیدیم واز فامیل دعوت کردیم که بیایند ببینند دست گل مامان جون درد نکنه که واقعا سنگ تموم گذاشته بود. عکسهای سیسمونی پسرم ...
17 خرداد 1393

نی نی بلا

ماه هفتم برای چکاپ رفته بودیم که دگتر گفت احتمال زایمان زودرس داری وباید کمتر فعالیت بکنی (آخه مامان خیلی پیاده روی داشتم )وبرام یه سونو سه بعدی نوشت . زمانی که برای سونو رفتیم هر دومون ترس داشتیم ولی بابایی اصلا به روی خودش نمی آورد وهمش میگفت سلامتی دست خداست  بالاخره نوبتم شد ومن وبابایی تورا دیدیم ولی تو خیلی بلا بودی وهر دودستت رابالا برده بودی وصورتت زیاد مشخص نبود دکتر همش میگفت پسرتون خوشکله به دماغ چاقش نگاه نکنید از الان هم خیلی زرنگه نمیذاره کسی ببینتش .   (خدایا شکرت به خاطرسالم بودن پسرم انشاالله همه از جمله نینی ها سالم باشند) ...
16 خرداد 1393

ماه پنجم وششم

بعدازتعیین جنسیت برای خرید سیسمونی اماده شدیم مامان جون دوست داشت سیسمونیت زود آماده بشه تعدادی از لباسات را خرید وبه خاطر کمر دردی که داشت بقیه خرید را به عهده خودمون گذاشت وگفت هرچی که دوست دارید بخرید من وبابا هم شروع به خریدن کردیم وهرچیز خوشکلی که میدیدیم برات میخریدیم.
16 خرداد 1393

نی نی من پسره

آخرای ماه پنجم بود که دکتر تشخیص دادند که من یه پسر کوچولوی شیطون تو شکم دارم که قراره دومین مرد زندگیم بشه (خدایا داده ات را شکر) من وبابا همیشه میگفتیم اگه بچمون پسر شد اسمش را حسین واگه دختر شد زینب یا زهرا میگذاریم .برای همین ما اسم پسر گلمون را حسین انتخاب کردیم تا همیشه امام حسین را سر لوحه زندگیش قرار بدهد(السلام علیک یا ابا عبدلله) از اون موقع خیلی ها با اسمت مخالفت کردند وبه خاطر عمو حسین میگفتند اسم دیگه ای انتخاب کنیم یا اسمهای همراه با حسین بگذاریم ولی فقط دوست داشتیم که اسمت حسین تنها باشه وخواستمون را عملی کردیم . تازه عمو حسین از اینکه اسم خودش وبچه برادرش یکی باشه افتخار میکرد وکلی خوشحال بود.
16 خرداد 1393

نفس مامان

نفس مامان در پنج ماهگی اولین لگدت را زدی درست زمانی بود که خونه مامان جون بودم وخیلی آروم نشسته بودم که یکدفعه یه تکونی خوردی ومن را غرق در شادی کردی واز اون موقع برای خودت شیطون بلایی شدی .  
16 خرداد 1393

اندر احوالات

ماههای اول به خوبی گذشت من اصلا ویار نداشتم و روزها را خیلی خوب پشت سر می گذاشتم خانواده کمک حالم بودند چهار ماه اول را پیش عزیز طبقه پایین بودیم وزحمت آشپزی با عزیز بود دستش درد نکنه .مامان جون هم که هر دفعه برام لباسهای مختلف میخرید وآشهای ویارونه برام میپخت ازش ممنونم .بابایی هم که هرچی میدید برام میخرید ودر تمام شرایط از جمله شرایط روحی کمک حالم بود. بقیه اعضای خونواده هم که کمک حال بودن البته اونا بیشتر ویار داشتند وتو خوردن کم نمیگذاشتند. خلاصه از همشون مچکرم.
15 خرداد 1393

نغمه آرامش بخش

عزیز دلم سه ماه که شد برای شنیدن صدای قلبت رفتیم دکتر اون روز هم ذوق زده بودم وهم نگران زمانی که دکتر دستگاه را گذاشت و به من گفت گوش کن تا بشنوی من آنچنان تپش قلب گرفته بودم که صدای قلب خودم را با صدای قلب تو اشتباه گرفته بودم دکتر خودش خندش گرفته بود و برای همین دوباره صدای قلبت را پخش کرد .صدای قلبت آرامش بخش ترین آهنگ بود (خداوند را سپاس) ...
15 خرداد 1393

هدیه الهی

بعداز دهه عاشورا بود که خواب حضرت علی اصغر را دیدم که در آن خواب فرزندی را به من عطا کردند بعداز اون خواب یه جورایی به اومدنت پی بردم تا اینکه قرار شد بریم آزمایشگاه من خیلی استرس داشتم ولی بااصرار بابایی راهی شدیم از مامان آزمایش گرفتند وقرار شد که بابایی بعد خودش جوابش را بگیره من با خاله لیلا رفتیم خونه خاله مهشید اون جا همش منتظر خبر بودم تا اینکه تلفن زنگ خورد وبابایی بهترین خبر زندگیم را بهم داد از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم بخندم یا گریه کنم من وبابایی اونقدر هول کرده بودیم که بعدار آزمایش تازه تست بی بی چک زدیم واز کار خودمون خندمون گرفته بود به هرحال روز فراموش نشدنی بود چند روز بعد برای چکاپ پیش دکتر فشارکی رفتیم ایشون مامان ...
15 خرداد 1393

دلنوشته های من

من وبابا احمد در تاریخ 30خرداد 81 درست زمانی که من 14 ساله وبابایی 19 ساله بود عقد کردیم ودلیل زود ازدواج ما به خاطر نسبت فامیلی بودن واینکه بابایی برای به دست آوردن من دل تو دلش نبود.تقریبا حدود هفت سال عقد بودیم ودر تاریخ 15 اردیبهشت 87 زندگی مشترکمون را زیر یه سقف شروع کردیم بااینکه بابایی به خاطر کارش مجبور بیشتر وقتها من را تنها بگذاره ولی در کل زندگی خوب وخوشی داشتیم تا اینکه سرانجام در تاریخ 3دی90 خداوند ما را لایق دونست و یکی ازاون فرشته های کوچیکش را به ما هدیه داد .خدایا بابت ارزشمندترین هدیه ات هزاران بار شکر. ...
15 خرداد 1393